دمنوشی با طعم صلحمرز و کوه ها و صخره ها و تفنگ ها و درخت ها و بوته های وحشی خاردار و حتی جانوران، مرا به خوبی می شناسند. چند روزی است که او را پشت سیم خاردار می بینم. بوته ی خزنده «ئهزبوه» تا داخل خاک وطن رشدکرده و ریشه دوانده است. با هماهنگی فرمانده مرزبانی، آتش کوچکی برپا و از برگ های ریز بوته ی وحشی، دمنوشی تازه درست می کنم.
سرباز آن سوی مرز، کنجکاو به طرف سیم خاردار می آید. وقتی بساط چای را می بیند، لبخند می زند و مقابلم می نشیند. شیشه جای مربای هویج را از دمنوش تازه دم پر می کنم. بوی عطر ئهزبوه همه جا را پر کرده است. شیشه را از لای سیم خاردار خارج و به طرفش دراز می کنم. تردید دارد. لبخند می زنم و می گویم:– بخور! تازه دمه.لبخند می زند و شیشه را می گیرد. لیوان آلومینیومی را از دمنوش پر می کنم. او هم آبنباتی را از جیب شلوارش در میآورد و به طرفم دراز میکند… دهانم بوی نعنا می گیرد.جنازه ای با عطر
بلوطپشت سیم خاردار و درست وسط میدان مین، جنازه روی خاک افتاده بود. باد وزید و کلاهش را برد. ابرها به آسمان آمدند. همه جا تیره و تار شد. آسمان غرید و باران بارید. برگ های قرمز و اُخرایی و نارنجی درختان بلوط و زالزالک به زمین ریختند. باد تندی وزیدن گرفت. آسمان سفید و برفی شد و لایه های سنگین برف روی جنازه نشست. آفتاب به میان آسمان آمد و بر جنازه تابید. برف ها آب شدند. لباس و شلوارش پوسیده تر شدند. جنازه روز به روز کوچکتر می شد و عاقبت در خاک گم شد.مدت ها گذشت…تنها لباس و شلواری پوسیده با فانسقه ای رنگ و رورفته و پوتین هایی سوراخ از پشت سیم خاردار دیده میشد. لوله تفنگ زنگ زده بود و زیر نور آفتاب می درخشید.بهار بود. وقتی به جنازه رسیدیم، با صحنه ی عجیبی روبه رو شدیم. از میان لباس ها انعکاس در سایت کانون پرورش فکری استان ایلام...
ادامه مطلبما را در سایت انعکاس در سایت کانون پرورش فکری استان ایلام دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : kalamatepenhan بازدید : 6 تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1403 ساعت: 15:54